صدای عشق

در ساحلی نشسته بودم ناگهان صدایی به من گفت شرط عشق را به جا بیاور و بنویس، گفتم: قلم ندارم! گفت: استخوانت را قلم کن! گفتم: جوهر ندارم! گفت: خونت را جوهر کن! گفتم: کاغذ ندارم! گفت: پوستت را کاغذ کن! گفتم: چه بنویسم؟!

گفت: بنویس {عشق من دوستت دارم}

عشق من اونکه خودش میدونه اندازه تمام دنیا دوسش دارم
(خانمی خودم)

نظرات 1 + ارسال نظر
درمانده عشق دوشنبه 28 دی‌ماه سال 1388 ساعت 23:54

هزار عیب و دوصدنقص در وجود من است
تو
با نگاه محبت
مرا تماشا کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد