امروز عصر

امروز عصر دلم شکست .........با یه حرف..............نمیخوام بنویسمش.........نمیتونم از فکرش در بیام...........خیلی برام سخت بود.......خیلی.........نمیدونم واقعا دوسم داره یا نه.........خیلی دوسش دارم..... خیلی........نمیدونم چه کار ی کردم که همچین فکری در مورد من کرده..........اون که میدونه عمره منه .........نفسه منه ......آرامشمنه.........همه وجودمه...........نمیدونم باید چه کار کنم که بفهمه دوسش دارم .

دوست دارم دوست دارم تو بگو من چه کار کنم؟

نظرات 2 + ارسال نظر
خانمی پنج‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:37

میبینی
خواب
به چشمم نیومده
....
محمد
....

خانمی پنج‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:56

هیچ‌وقت تو را ترک نمی‌کنم
حتا اگر
توی این دنیا نباشم.

هر وقت
به دوست داشتن فکر می‌کنم
ابدیت
و تمامی شب‌ها
با نام تو
بر سینه‌ام
سنجاق می‌شود.

می‌دانی؟
می‌دانی از وقتی دلبسته‌ات شده‌ام
همه جا
بوی پرتقال و بهشت می‌دهد؟
هرچه می‌کنم
چهار خط برای تو بنویسم
می‌بینم واژه‌ها
خاک بر سر شده‌اند
هرچه می‌کنم
چهار قدم بیایم
تا به دست‌هات برسم
زانوهام می‌خمد.
نه این‌که فکر کنی خسته‌ام،
نه این‌که تاب راه رفتن نداشته باشم
نه.
تا آخرش همین است
نگاهت
به لرزه‌ام می‌اندازد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد