می خواهم از تو بگویم

 می خواهم از تو بگویم

بی آن که در جستجوی قافیه باشم


و بی آن که حتی در جستجوی واژه ها باشم



می خواهم از تو بگویم


از تو که عاشقانه دوستت دارم و می دانم که دوستم داری


با ساده ترین کلمات


همراه با همین اشکی که دارد می غلتد و فرو می افتد


می خواهم بگویم دوستت دارم


امشب نه می خواهم برایت از آسمان خورشید بیاورم


نه می خواهم ستاره ها را برایت بچینم


و نه می خواهم به شهر آرزوها و رؤیاها بروم


فقط ساده و با صداقت


همراه با شاهدی صادق


از اعماق جانی سوخته


با چشمانی بارانی


می خواهم بگویم دوستت دارم


و می خواهم بگویم این نه سخنی است که تنها بر زبان آید


من تقدس عشقت را


بر کرامت وجودم نشانده ام


و اگر سراسر وجودم زبان باشد


یکسره خواهد گفت:


دوستت دارم


تقدیم به عشقم که نفسمه,آرامشمه ,همه وجودمه

خانمی خودم دوست دارم

به یادتم

حالا که از تو دورم
بذار که حرف دلمو بیارم به زبونم
بذار بگم که اگه من اون سر دنیا باشم
اگه من شاد باشم یا که غمگین باشم
اگه خنده رو لبام موج بزنه
یا که اشک از گونه هام چکه کنه
اگه در خواب باشم یا که بیدار باشم
اگه تو جمع باشم یا که تنها باشم
من فقط لحظه هارو به یاد تو میگذرونم
اگه من شاد باشم دلیل شادیم تویی

اگه غمگین باشم دلیل این غم تویی
اگه خنده رو لبام موج بزنه دریای مواج تویی
اگه اشک از گونه هام چکه کنه ابر بهاری تویی
اگه تو خواب باشم بدون تو رو خواب میبینم
اگه بیدار باشم میخوام کنار تو باشم
اگه تو جمع باشم حرف تورو پیش میکشم
اگه تنها باشم میخوام به یاد تو باشم
اگه تمام زندگیمو من به یاد تو میگذرونم
در عوض از تو فقط یه چیز میخوام

میخوام که حس خوبتو راهی قلب من کنی
میخوام که توی شادیات یه لحظه یاد من کنی


تقدیم به خانم گلم که همه وجودمه و من همیشه به یادشم امیدوارم اون هم به یادم باشه

عشق واقعی

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.

زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.
مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.
مرد جوان: منو محکم بگیر.
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.

روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند. دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی را می برد.

تقدیم به خانمی خودم.که اندازه تمامه دنیا دوسش دارم

نامه ای به خدا

یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد متوجه نا مه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بودنامه ای به خدا !
>>>>>>>>با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.در نامه این طور نوشته شده بود :
>>>>>>>>خدای عزیزم بیوه زنی 83 ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد..دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید.این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می کردم.یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام. اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم.تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن...
>>>>>>> کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد.نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند.در پایان 96 دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند....
>>>>>>>همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند.عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت.تا این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسیدکه روی آن نوشته شده بود: نامه ای به خدا !
>>>>>همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود:
>>>>>خدای عزیزم. چگونه می توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم . با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده وروز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی...
>>>>>البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان بیشرف اداره پست آن را برداشته اند ...!!!
>>>>>
>>>>>
از طرف خانم گلم که میدونه اندازه تمام دنیا دوسش دارمو الان هم چقدر دلم بر اش تنگ شده
لطفا اگه خوندین حتما نظر بدین

امروز عصر

امروز عصر دلم شکست .........با یه حرف..............نمیخوام بنویسمش.........نمیتونم از فکرش در بیام...........خیلی برام سخت بود.......خیلی.........نمیدونم واقعا دوسم داره یا نه.........خیلی دوسش دارم..... خیلی........نمیدونم چه کار ی کردم که همچین فکری در مورد من کرده..........اون که میدونه عمره منه .........نفسه منه ......آرامشمنه.........همه وجودمه...........نمیدونم باید چه کار کنم که بفهمه دوسش دارم .

دوست دارم دوست دارم تو بگو من چه کار کنم؟